می دانم که باید در ادینه ای نه چندان دور, منتظرت باشیم.
این را از خشم طوفانهای زندگی فهمیدم.
می دانم که در پس هر هفته, ادینه ای است, از برای منتظران چشم به راه.
این را از نگاه های در افق خیره مانده فهمیدم...
می دانم که تو, در پایان راه انتظار, خود به انتظار نشسته ای.
این را از تپش ثانیه های قلبم به وضوح دیدم.
می دانم که در ادینه ای نزدیک, بغض انتظار خواهد شکست.
این را از بغض شکسته اسمان فهمیدم.
می دانم که از دست ما به تنگ امده ای.
می دانم از لجن زار زندگی مان رنج می بری.
این را از سرخی دل,که لاله های هجران در ان روئیده بود فهمیدم.
می دانم که در جستجویت چه اسان از کنارت عبور می کنیم...
می دانم که زمزمه های فراق را در کنارمان نجوا می کنی...
این را از هیاهوی بر غروب نشسته فهمیدم.
می دانم که ظهور نزدیک است...
می دانم...